یادمه یکی میگفت آدما بعد از پنجاه سالگی دیگه باید شروع کنن به نوشتن کتابشون، سخت به این جمله معتقدم. حتی از اواسط دهه سی زندگی حسم بر اینه که باید موضوع کتابی که میخام بنویسم رو از الان انتخاب کنم تا بتونم ده سال یا بیست سال براش وقت بزارم. حالا این افکار سنگین و پیچیده از کجا اومد؟ تقریبا یا تحقیقا فرقی نداره ده سال یا همین حدوداس که یه وبسایتی رو دنبال میکنم که در یک زمینه ی خاصی تخصصی مقاله منتشر میکنه، صاحب وبسایت نظرات علمی ش رو همراه با احساس و نقطه نظراتش منتشر میکنه حالا راجع به هر موضوعی که روزگار رقم میزنه. چقدر الان حسودیم شد و دلم خواست ! منم وبسایتی داشته باشم با نام اصلی خودم :-) تا جهانیان بدونن نقطه نظرم راجع به فلان موضوع دقیقا مختصاتش چیه ( هنوز جمله رو کامل نکردم خندم گرفته ... ) خب آرزو بر کساییکه به انتهای جوانی نزدیکن عیب نیست.
امروز پونزده آبان و فردا شونزدهم، تولد دوسالگیه دختر کوچولومه. خیلی عزیزه خیلی. تدارکی برای جشن تولدش نچیدم نه اینکه نخاستم یا یادم نبود فقط برای اینکه بنایی برای مهمونی نداشتم بخاطر دلایلی ولی عکاسی ازش رو شدید تو فکرشم. لباسش آمادست فقط دکور مونده. ممنون خدا بخاطر دوسالگیِ فسقلی.